قبل ازبه دنیا آمدن
پسرگلم مامان روز٣٠/١٠/١٣٨٤منوجه شدم که ماداریم سه تایی میشیم بعدتاریخ٠٢/١١/٨٤ ساعت ٧غروب جواب آزمایش راگرفتم وخیلی خوشحال شدیم
من وبابا باهم جشن گرفتیم
نفس مامان ،من شمردن بلدم ازخیلی سال پیش ....این روزهاگم میکنم لحظه هاوساعتها را....تقویم کوچک رومیز را صدباربیشتر ازقبل ورق می زنم ....مدام می نشینم ومی شمارم روزها باتوبودن راهفته ها حالا برایم معنای دیگری دارد هم برای من وهم برای آنهائی که بعدازاحوالپرسی می پرسند الان هفته چند؟؟؟؟واین یعنی چندهفته مانده تابه تورسیدن مدتهاست که دیگر یک نفرنیستم.شده ام دونفر ،دوتاقلب که به فاصله کمی می تپندوتجربه می کنن باهم بودن را...... نفس مامان بالاخره قشنگترین صدای زندگی به گوشم رسید صدای تپیدن قلبت که وجودم راغرق شادی کرد واشکهایم را سرازیر......حس قشنگ مادری رادردرونم به پا کردی ومرا شیفته خودت ساختی وحالاتوآمدی ازتومی نویسم که زیباترین خاطرات باتوبودن وتلخی نبودنت رابه دست فراموشی می سپارم بابه دنیا آمدنت زیباترین ترانه زندگیم نفس هایت تنهابهانه نفس کشیدنم ووجودت تنهادلیل زنده بودنم است پس بامن بمان تا زنده بمانم