تعطیلات تابستانی بابانادرومامان مریم
سلام نفس مامان خوبی امسال تعطیلات بابائی جلوترازتعطیلات مامان مریم شروع شد مامان مریم خیلی خوشحال بودم چون نفس مامان خونه بود ومامان مریم هرروزشمارومی دیدشما هم خوشحال بودین ولی تعطیلات مامان توماه رمضان بود نفس مامان تصمیم گرفتیم هفته آخر ماه رمضان بریم خونه خاله معصی تایه روزمامان انسی زنگ زد گفت همه باهم می ریم خوب بود ولی مامان مریم خسته بودم چون تازه تعطیل شده بودیم دانشگاه مامحبت کرد تعطیلات ماروتو ماه رمضان انداخت نه جایی می شدرفت نه تفریحی هم تعطیلات رو کم کرد ماباهم رفتیم رستم آباد شب آنجا خوابیدیم ولی تومامان جون اصلانخوابیدین وشمااصرارداشتین که هرچه زودتر حرکت کنیم مامان جون هم داشت جمع وجور می کرد خلاصه بااولین صدابیدارشدی همین که حرکت کردیم نفس مامان خوابید وقتی به قزوین رسیدیم بیدارشدی پرسیدی نرسیدیم بازخوابت برد خلاصه خوب وراحت رسیدم مامان جون وبابانقی وبابانادر دوروز بعد حرکت کردن به طرف شمال من وشما موندیم خیلی خوش گذشت شما باپانیذ وهستی بازی می کرین خاله معصی برای شما کیک وپیتزا وچیزهایی که دوست داشتین درست می کرد عمویاسر بنده خدا خسته وکوفته وقتی می رسید شماها جلو شو می گرفتین یه صدا دادمی زدین پارک پارک همه باهم میرفتیم پارک ولی تادلتون می خواست شیطنت می کردین گاهی اوقات باهم خوب وگاهی دعواوقهر تایه شب موقع خوابیدن حرفتون شد پانیذ پاتوگاز گرفت شماهم نامردی روتمام کردی صورت شو چنگ انداختی چنگ که نبود انگار چاقوکشیده بودی من کلی حرص خوردم راستی یه افطاری خونه دایی خوشدل رفتیم ویه روزهم خونه عمه شهین مامان جون پانیذ رفتیم موقع برگشت عمویاسرآهنگ گذاشت شماهم شاد وخوشحال تازه خاله معصی هم باشما همراهی می کرد راستی وقتی چیزی ازخاله معصی می خواستی خال جان صداش می کرین راستی این مدتی که ماخونه خاله معصی بودیم بابانادر هم خونه مامان فرخنده بود خیلی بهش خوش گذشت