محمدمهدی جانمحمدمهدی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نفس مامان مریم

تعطیلات تابستانی بابانادرومامان مریم

1392/6/4 9:41
نویسنده : مامان مریم
420 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان خوبی امسال تعطیلات بابائی جلوترازتعطیلات مامان مریم شروع شد مامان مریم خیلی خوشحال بودم چون نفس مامان خونه بود ومامان مریم هرروزشمارومی دیدشما هم خوشحال بودین ولی تعطیلات مامان توماه رمضان بود نفس مامان تصمیم گرفتیم هفته آخر ماه رمضان بریم خونه خاله معصی تایه روزمامان انسی زنگ زد گفت همه باهم می ریم خوب بود ولی مامان مریم خسته بودم چون تازه تعطیل شده بودیم دانشگاه مامحبت کرد تعطیلات ماروتو ماه رمضان انداخت نه جایی می شدرفت نه تفریحی  هم تعطیلات رو  کم کرد ماباهم رفتیم رستم آباد شب آنجا خوابیدیم ولی تومامان جون اصلانخوابیدین وشمااصرارداشتین که هرچه زودتر حرکت کنیم مامان جون هم داشت جمع وجور می کرد خلاصه بااولین صدابیدارشدی همین که حرکت کردیم نفس مامان خوابید وقتی به قزوین رسیدیم بیدارشدی پرسیدی نرسیدیم بازخوابت برد خلاصه خوب وراحت  رسیدم مامان جون وبابانقی وبابانادر دوروز بعد حرکت کردن به طرف شمال من وشما موندیم خیلی خوش گذشت شما باپانیذ وهستی بازی می کرین خاله معصی برای شما کیک وپیتزا وچیزهایی که دوست داشتین درست می کرد عمویاسر بنده خدا خسته وکوفته وقتی می رسید شماها جلو شو می گرفتین یه صدا دادمی زدین پارک پارک همه باهم میرفتیم پارک ولی تادلتون می خواست شیطنت می کردین گاهی اوقات باهم خوب وگاهی دعواوقهر تایه شب موقع خوابیدن حرفتون شد پانیذ پاتوگاز گرفت شماهم نامردی روتمام کردی صورت شو چنگ انداختی چنگ که نبود   انگار چاقوکشیده بودی من کلی حرص خوردم راستی یه افطاری خونه دایی خوشدل رفتیم ویه روزهم خونه عمه شهین مامان جون پانیذ رفتیم موقع برگشت عمویاسرآهنگ گذاشت شماهم شاد وخوشحال تازه خاله معصی هم باشما همراهی می کرد راستی وقتی چیزی ازخاله معصی می خواستی خال جان صداش می کرین راستی این مدتی که ماخونه خاله معصی بودیم بابانادر هم خونه مامان فرخنده بود خیلی بهش خوش گذشت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)