محمدمهدی جانمحمدمهدی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

نفس مامان مریم

استقلال نفس مامان

1392/6/16 14:00
نویسنده : مامان مریم
311 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان خوبی ،مامان مریم همیشه ماه شهریور رودوست دارم ماه شهریور هم برای مامان خیلی زود می گذرد خداوندمهربان ماه شهریورشما روبه من دادونام زیبای مادر رابرمن نهادخیلی ازکارهای شما توماه شهریورانجام شد ازشیرگرفتن ،ازپوشک گرفتن ،نفس مامان تصمیم گرفتیم بعداز تعطیلات بابانادر ماشمارورستم آبادببرم ماهم به نوبت رفت وآمدکنیم هرچه زمان می گذشت به اول شهریور نزدیک می شداسترس ما بیشتر می شد تااینکه اول شهریور شد من وبابانادر به این نتیجه رسیدیم که باشماهم  مشورت کنیم ببینم نظر شماچیست؟نفس مامان ،درکمال ناباوری به ما گفتی من می خوام خونه خودمون باشم هرچه سعی کردیم نظر شماروتغییربدیم محکم واستوار گفتی فقط خونه خودموننفس مامان، مامان مریم وبابانادرگفتیم ساعت ده تایازده شب هم شده مسئله ای نیست شما رومی تونیم ببریم حتی گفتم شماروببریم ماسال یا خونه خاله راحله هیچ کجا رو قبول نکرین مامان ازاعتمادنفس شماخیلی خوشحال شدم ولی آشکار نمی کردم آن روز خیلی دیر برام گذشت مرتب تماس می گرفتم تااینکه یه بارتماس گرفتم گوشی برداشته می شد اماصدات نمیومد خیلی ترسیدم مرتب من وبابا تماس می گرفتیم ولی باز این مشکل بودتااینکه مامان گفت اگه صدامو داری بروخونه همسایه بالایی ماخانم صفری مامان آنجا تماس می گیرم همین که تماس گرفتم دیدم خانم صفری گفت محمد مهدی اومدبالامگه تنهاست مامان خوشحال شد ساعت  ٣٠/١٢مامان مریم پاس گرفتم اومدم خونه دیدم نفس مامان خیلی خوب وتمیز خونه رونگهداشته بوداماقولهای که به شمادادیم عملی کردیم بابائی شماروبردپارک شهر کلی پیاده شد شوخی می کنم هرچه بکنیم کم کردیم نفس مامان مریم  این هم یه شهریور خوب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)