پایان تعمیرخانه
سلام نفس مامان مریم ببخشید دیر اومدم چون فشرده بودن کلاسهای آخر ترم مامان مریم وبابانادر وجابجای خونه که هنوز تموم نشده بود مامان انسیه برای کنترل دیابت بیمارستان بستری شدحال مارو حسابی گرفت نفس مامان شب چله همه خانواده ها دور هم جمع بودن مامان انسیه بیمارستان بابانقی رستم آباد خدا روشکر که عمه رخشی اومده بود مارو از ناراحتی کمی درآورد ولی مامان مریم همش سر پنچره آشپز خونه بودم به خونه تاریک مامان جون نگاه می کردم حس بدی بود مامان مریم آن لحظه باچشمانی پر از اشک برای سلامتی تمام بابا ومامانها دعا می کردم نفس مامان مریم من چندتاعکس از خونه که آماده شده برات می زارم چون خیلی ذوق میکردی مامان ممکنه برای مدتی نتونم چیزی برات بزارم چون امتحانات آخر ترم داره شروع می شه راستی کمی از درسهات بگم چون خوب پیشرفت کردی اسم بابانادر ومامان مریم وخیلی راحت نوشتی وخانم سلامتی معلمت کلی تشویقت کردواز مامان وبابائی شیرینی خواست که سرکلاس برای تشویق بقیه بچه ها بین شماها پخش کرد و ریاضی رو تاعدد٩ خوندی نفس مامان انشالله باخبرهای خوب ودست پر برگردم به امید روزهای بهتر