عید92
سلام نفس مامان مریم عید امسال بخاطر فوت عموکیوان زیاد حس وحال خوبی نداشتیم وشماهم زیادحرف عموکیوان می زدی تصمیم براین شد بابائی تنهابره خونه مامان فرخنده من وشما خونه باشیم بعدازرفتن بابانادرشماشروع به لجبازی کردین من وشما خونه مامان انسی رفتیم همه جمع بودن ناهار سبزی پلو وماهی داشتن شما هم خوب خوردی مامان خوشحال شدشماوپانیذ شروع به بازی کردن ماهم تندتند ظرفهای ناهار راشستیم تاموقع سال تحویل همه دورهم باشیم بعداز سال تحویل وروبوسی بابانقی به همه عیدی دادفردابابانقی ومامان جون رفتن رستم آباد من وشما باعمویاسررفتیم رستم آباد وسوم فروردین خاله معصی وعمویاسرتصمیم گرفتن شماروببریم بیرون بهدظهر راهافتادیم رفتیم عمارلو داماش که کارخانه آب معدنی داماش آنجاست به چهارمحل رسدیم که بعد اززلزله 1369چهارمحل باهم یکجا ساکن شدن شماهم حسابی بازی کردین موقع برگشت خاله معصی وعمویاسر تصمیم گرفتن برای چای خوری یه جای سرسبز نگه دارن یه جای خیلی سرسبز عمویاسرترمز کرد نمی دانست زیراین سرسبزی باتلاق است ماشین فرورفت شماوپانیذ شروع به بازی کردینعمویاسرخیلی سعی کردنتونست کاری بکنه تایه ماشین ترمز یه جوان پیاده شدوماشین روبکسرکرد بیرون کشیدبعدازچای خوردن حرکت کردیم غروب قشنگی بود شماتوماشین خوابیدبه منطقه ایب نام دره دشت رسیدیم جای قشنگی بود ولی حیف تاریک عمویاسر بنده خدا به ماشام کباب خوشمزه ای داد بگذریم دوران کودکی خیلی زیباست