خاطرات بعد زایمان دربیمارستان
سلام عزیز مامان منو حدوا یک ساعت بعداز تو آوردن بیرون چون مامان یه عمل دیگه داشت وقتی به هوش آمدم مامان انسیه بابا نقی عمه رخشی وبابانادرو دیدم همه بخصوص بابا نادر خیلی خوشحال بود بعد از چنددقیقه عمو اکبر آمد بعدخاله راحله اومد بابائی رفت گل وشیرینی بگیرهبعدخاله راحله فیلم گرفت وقتی همه رفتن حالم زیاد خوب نبودوتوکمی ناراحتی می کردی عمه رخشی رفت پرستار رو آورد پرستار گفت باید آروغشو بگیرید عمه رخشی می گفت دلم می سوزه چه جوری پشتشو به این محکمی بزنم قراربود اگه موردی نداشته باشیم مرخص می شدیم فرداش دکترت اومد گفت موردی نداری اگه چیش کرده باشی از عمه رخشی پرسیدن عمه جواب دادنمی دونم دکتر ماررونگهداشت چون منم نمی دونستم نباید چیزه سردمی خوردم خلاصه بانذرو نیاز منو مامان انسیه مرخص شدیم وقتی پایین اومدیم بابانقی بادسته گل قشنگی
بابقیه اومده بودن خاله راحله گفت ازطرف داناعلی بریم که فیلم بگیره همه رفتیم خونه جدیدخودمون مامان انسیه رفت خونه خودشون تاشام بیاره شب پسرخیلی خوبی بودراحت هردوخوابیدیم