محمدمهدی جانمحمدمهدی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

نفس مامان مریم

اردوی 18اردیبهشت

سلام نفس مامان مریم ببخشید دیراومدم  درگیرامتحانات نرم دانشگاه خودمان هم امتحانات اداره بودم چون امسال محبت دوستان زیادبود ماروبرای مرافبت امتحانات گذاشتن  تصور کن  یه روز مراقب وروز دیگه دانشجو پشت صدلی امتحان !  بگذریم نفس مامان 12اردیبهشت بودکه برای خانم معلم زنگ زدم که روزمعلم روتبریک بگم بعداز کلی صحبت گفت که شماروبرای اردوی آخرسال فومن می برن 17ردیبهشت ازکلاس که می اومدم برای شمازنگ زدم آ ماده باشی تابرای خریداردو بریم باخستگیی  داشتم ولی خوش گذشت اومدیم خونه دوتایی باکمک هم  کارهاروشروع کردیم وصبح بابا شما روبرد تابه گروه برساند وتمام وقت که اداره بودم باشمادرتماس بودم ...
2 تير 1393

زیارت رسول الله وخانه خدا

سلام نفس مامان مریم انشالله همیشه سالم وخوش باشید عذرخواهی می کنم دیراومدم چون مامان مریم درگیراداره ودرس بودم بعد امتحانات ترم شروع شد اصلا متوجه گذشت زمان می شدم نفس مامان هم خیلی خوب بامن وبابانادر همکاری کردخلاصه امتحانات تمام شد هفته بعد ما پروازبرای مدینه منوره داشتیم ما١٦بهمنروزچهارشنبه  ساعت ٤رفتیم فرودگاه برف شدیدی می بارید بخاطر برف چندروز ادارات ومدارس تعطیل شده بود مارفتیم بعدازکلی معطلی درفرودگاه ساعت ٩شب اعلام کردن یکی اززائرین درهواپیمافوت شد هواپیما ناچارشد به فرودگاه جده برگرده دیر تر میاد بعد ساعت ١١شب اعلام کردن مشکل فنی برای پیش اومده امشب پرواز لغوشد تافردا فرداش خودشون زنگ زد...
29 فروردين 1393

تولدبابانقی

سلام نفس مامان مریم خوبی ببخشید دیرشد نفس مامان این مدت درگیر کاراداره ودرس دانشگاه بودم نتوستم چیزی بزارم نفس مامان این چند وقته  خیلی پسرخوبی بودین چون  مامان میومدم خونه مشق وتکالیفتون وانجام دادهبودین فقط نهارتو خوب نمی خوری پسرمامان مریم ١٢آذر تولد بابانقی بود همه خونه خاله راحله شام دعوت بودیم من وشما دایی پیام بعداز کلاس رفتیم دنبال کیک نفس مامان کیک بابانقی روانتخاب کرد ی آن شب خیلی خوش گذشت همه دورهم بودیم شما هم بابجه ها خوش بودین آخرشب اومدیم فردا ش نفس مامان رفت مدرسه مامان مریم وبابانادر بعداز اداره رفتم کلاس هرچه زنگ زدم جواب نداین ترسیدم باآژانس اومدم خونه هرچه زنگ خونه رو زدم جواب ندای دلشوره ام بیشتر شد جرات ن...
4 دی 1392

چای توی هوای سردوبارونی پاییزیی

سلام نفس مامان مریم خوبی ببخشید دیر اومدم بخاطرمشکلات آغازسال تحصیلی دانشگاه وشروع وام دانشجویی دردسر مامان چندبرابرمیشه نفس مامان مریم امروز 23/07/1392ساعت 12/30شبه شماوبابائی توخواب نازی مامان بیدارم امروز بعدازاداره من وبابائی  کلاس زبان تخصصی داشتیم رفتم دانشگاه باران تندی می اومد ازطرفی خوشحال می شدم کلاس تشکیل نشه چون زود می اومدم خونه ازطرفی دلم برام می سوخت چون توی این باران رفته بودم زیر آلااچیق ایستادم بارون رونگاه می کردم برات زنگ زدم دیدم باذوق فراوان تعریف ازچای دم کردن وهوس کردن صحبت می کردی دلم نیومد دعوات کنم ولی خیلی دلم شورمی زدفقط گفتم مواظب خودت باشی سریع تلفن وقطع کردم به خاله راحله زنگ زدم وگفتم توروخداهرموقع یه زن...
17 آذر 1392

استقلال نفس مامان

سلام نفس مامان خوبی ،مامان مریم همیشه ماه شهریور رودوست دارم ماه شهریور هم برای مامان خیلی زود می گذرد خداوندمهربان ماه شهریورشما روبه من دادونام زیبای مادر رابرمن نهادخیلی ازکارهای شما توماه شهریورانجام شد ازشیرگرفتن ،ازپوشک گرفتن ،نفس مامان تصمیم گرفتیم بعداز تعطیلات بابانادر ماشمارورستم آبادببرم ماهم به نوبت رفت وآمدکنیم هرچه زمان می گذشت به اول شهریور نزدیک می شداسترس ما بیشتر می شد تااینکه اول شهریور شد من وبابانادر به این نتیجه رسیدیم که باشماهم  مشورت کنیم ببینم نظر شماچیست؟نفس مامان ،درکمال ناباوری به ما گفتی من می خوام خونه خودمون باشم هرچه سعی کردیم نظر شماروتغییربدیم محکم واستوار گفتی فقط خونه خودمون نفس مامان، مامان مر...
16 شهريور 1392

تعطیلات تابستانی بابانادرومامان مریم

سلام نفس مامان خوبی امسال تعطیلات بابائی جلوترازتعطیلات مامان مریم شروع شد مامان مریم خیلی خوشحال بودم چون نفس مامان خونه بود ومامان مریم هرروزشمارومی دیدشما هم خوشحال بودین ولی تعطیلات مامان توماه رمضان بود نفس مامان تصمیم گرفتیم هفته آخر ماه رمضان بریم خونه خاله معصی تایه روزمامان انسی زنگ زد گفت همه باهم می ریم خوب بود ولی مامان مریم خسته بودم چون تازه تعطیل شده بودیم دانشگاه مامحبت کرد تعطیلات ماروتو ماه رمضان انداخت نه جایی می شدرفت نه تفریحی  هم تعطیلات رو  کم کرد ماباهم رفتیم رستم آباد شب آنجا خوابیدیم ولی تومامان جون اصلانخوابیدین وشمااصرارداشتین که هرچه زودتر حرکت کنیم مامان جون هم داشت جمع وجور م...
4 شهريور 1392

دوره نه ماهه

دوران خیلی خوبی بود پسرگلم اصلا مامانو اذیت نکرد دراین دوران خبرهای خوبی منو بابائی درمورد کارمون شنیدم هردو برای مصاحبه وگزینش رفتیم من یه کمی از دست بابائی اذیت شدم چون برگه آزمایش صحت سلامت خودشو دست کاری کرده بود اما به خیری گذشت من با خاله معصی تاریخ ٢٧/٠٣/٨٥برای گزینش به قزوین رفتیم خوب بود ...
30 تير 1392