محمدمهدی جانمحمدمهدی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نفس مامان مریم

زیارت رسول الله وخانه خدا

سلام نفس مامان مریم انشالله همیشه سالم وخوش باشید عذرخواهی می کنم دیراومدم چون مامان مریم درگیراداره ودرس بودم بعد امتحانات ترم شروع شد اصلا متوجه گذشت زمان می شدم نفس مامان هم خیلی خوب بامن وبابانادر همکاری کردخلاصه امتحانات تمام شد هفته بعد ما پروازبرای مدینه منوره داشتیم ما١٦بهمنروزچهارشنبه  ساعت ٤رفتیم فرودگاه برف شدیدی می بارید بخاطر برف چندروز ادارات ومدارس تعطیل شده بود مارفتیم بعدازکلی معطلی درفرودگاه ساعت ٩شب اعلام کردن یکی اززائرین درهواپیمافوت شد هواپیما ناچارشد به فرودگاه جده برگرده دیر تر میاد بعد ساعت ١١شب اعلام کردن مشکل فنی برای پیش اومده امشب پرواز لغوشد تافردا فرداش خودشون زنگ زد...
29 فروردين 1393

تولدبابانقی

سلام نفس مامان مریم خوبی ببخشید دیرشد نفس مامان این مدت درگیر کاراداره ودرس دانشگاه بودم نتوستم چیزی بزارم نفس مامان این چند وقته  خیلی پسرخوبی بودین چون  مامان میومدم خونه مشق وتکالیفتون وانجام دادهبودین فقط نهارتو خوب نمی خوری پسرمامان مریم ١٢آذر تولد بابانقی بود همه خونه خاله راحله شام دعوت بودیم من وشما دایی پیام بعداز کلاس رفتیم دنبال کیک نفس مامان کیک بابانقی روانتخاب کرد ی آن شب خیلی خوش گذشت همه دورهم بودیم شما هم بابجه ها خوش بودین آخرشب اومدیم فردا ش نفس مامان رفت مدرسه مامان مریم وبابانادر بعداز اداره رفتم کلاس هرچه زنگ زدم جواب نداین ترسیدم باآژانس اومدم خونه هرچه زنگ خونه رو زدم جواب ندای دلشوره ام بیشتر شد جرات ن...
4 دی 1392

چای توی هوای سردوبارونی پاییزیی

سلام نفس مامان مریم خوبی ببخشید دیر اومدم بخاطرمشکلات آغازسال تحصیلی دانشگاه وشروع وام دانشجویی دردسر مامان چندبرابرمیشه نفس مامان مریم امروز 23/07/1392ساعت 12/30شبه شماوبابائی توخواب نازی مامان بیدارم امروز بعدازاداره من وبابائی  کلاس زبان تخصصی داشتیم رفتم دانشگاه باران تندی می اومد ازطرفی خوشحال می شدم کلاس تشکیل نشه چون زود می اومدم خونه ازطرفی دلم برام می سوخت چون توی این باران رفته بودم زیر آلااچیق ایستادم بارون رونگاه می کردم برات زنگ زدم دیدم باذوق فراوان تعریف ازچای دم کردن وهوس کردن صحبت می کردی دلم نیومد دعوات کنم ولی خیلی دلم شورمی زدفقط گفتم مواظب خودت باشی سریع تلفن وقطع کردم به خاله راحله زنگ زدم وگفتم توروخداهرموقع یه زن...
17 آذر 1392

استقلال نفس مامان

سلام نفس مامان خوبی ،مامان مریم همیشه ماه شهریور رودوست دارم ماه شهریور هم برای مامان خیلی زود می گذرد خداوندمهربان ماه شهریورشما روبه من دادونام زیبای مادر رابرمن نهادخیلی ازکارهای شما توماه شهریورانجام شد ازشیرگرفتن ،ازپوشک گرفتن ،نفس مامان تصمیم گرفتیم بعداز تعطیلات بابانادر ماشمارورستم آبادببرم ماهم به نوبت رفت وآمدکنیم هرچه زمان می گذشت به اول شهریور نزدیک می شداسترس ما بیشتر می شد تااینکه اول شهریور شد من وبابانادر به این نتیجه رسیدیم که باشماهم  مشورت کنیم ببینم نظر شماچیست؟نفس مامان ،درکمال ناباوری به ما گفتی من می خوام خونه خودمون باشم هرچه سعی کردیم نظر شماروتغییربدیم محکم واستوار گفتی فقط خونه خودمون نفس مامان، مامان مر...
16 شهريور 1392

تعطیلات تابستانی بابانادرومامان مریم

سلام نفس مامان خوبی امسال تعطیلات بابائی جلوترازتعطیلات مامان مریم شروع شد مامان مریم خیلی خوشحال بودم چون نفس مامان خونه بود ومامان مریم هرروزشمارومی دیدشما هم خوشحال بودین ولی تعطیلات مامان توماه رمضان بود نفس مامان تصمیم گرفتیم هفته آخر ماه رمضان بریم خونه خاله معصی تایه روزمامان انسی زنگ زد گفت همه باهم می ریم خوب بود ولی مامان مریم خسته بودم چون تازه تعطیل شده بودیم دانشگاه مامحبت کرد تعطیلات ماروتو ماه رمضان انداخت نه جایی می شدرفت نه تفریحی  هم تعطیلات رو  کم کرد ماباهم رفتیم رستم آباد شب آنجا خوابیدیم ولی تومامان جون اصلانخوابیدین وشمااصرارداشتین که هرچه زودتر حرکت کنیم مامان جون هم داشت جمع وجور م...
4 شهريور 1392

دوره نه ماهه

دوران خیلی خوبی بود پسرگلم اصلا مامانو اذیت نکرد دراین دوران خبرهای خوبی منو بابائی درمورد کارمون شنیدم هردو برای مصاحبه وگزینش رفتیم من یه کمی از دست بابائی اذیت شدم چون برگه آزمایش صحت سلامت خودشو دست کاری کرده بود اما به خیری گذشت من با خاله معصی تاریخ ٢٧/٠٣/٨٥برای گزینش به قزوین رفتیم خوب بود ...
30 تير 1392

عید92

سلام نفس مامان مریم عید امسال بخاطر فوت عموکیوان زیاد حس وحال خوبی نداشتیم وشماهم زیادحرف عموکیوان می زدی  تصمیم براین شد بابائی تنهابره خونه مامان فرخنده من وشما خونه باشیم بعدازرفتن بابانادرشماشروع به لجبازی کردین من وشما خونه مامان انسی رفتیم همه جمع بودن ناهار سبزی پلو وماهی داشتن شما هم خوب خوردی مامان خوشحال شدشماوپانیذ شروع به بازی کردن ماهم تندتند ظرفهای ناهار راشستیم تاموقع سال تحویل همه دورهم باشیم بعداز سال تحویل وروبوسی بابانقی به همه عیدی دادفردابابانقی ومامان جون رفتن رستم آباد من وشما باعمویاسررفتیم رستم آباد وسوم فروردین خاله معصی وعمویاسرتصمیم گرفتن شماروببریم بیرون بهدظهر ر...
24 تير 1392

امتحانات پایان ترم

سلام نفس مامان خوبی مامان خیلی شرمنده شماست چون موقع امتحانات پایان ترم میشه به شمابدمی گذره چون نیاز به بازی وتفریح دارین ارلحاظ خوردوخوراک کم نمی زارم ترم پاییز  بهتره چون خودت درس داشتی بادرسهات مشغول بودی اماترم بهار تعطیلات بود مدتی بامامان جون رفتی رستم آباد مدتی بامابودی وبعضی اوقات خونه خاله راحله خلاصه نفس مامان چندروزتعطیلات خردادپیش مامان وبابائی بودی دوروزمامان مریم مرخصی گرفت درس بخونه دلم نیومد نفس مامان بفرستم جائی نفس مامان امتحانات مامان مریم ساعت ٨صبح بودتصمیم گرفتم شماروباخودم ببرم دانشگاه روزاول که بردم خیلی دلواپس بودم چون اطلاعات خواهران بسته بود شمارواطلاعات برادران گذاشتیم من نفهمیدم چه می نویسم همه ازذهنم پ...
23 تير 1392