محمدمهدی جانمحمدمهدی جان، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نفس مامان مریم

دوره استعلاجی چهارماهه

باسلام پسرمامان این روزها خیلی سریع  می گذشت ومامان باید دنبال کاربیمه ام به قزوین می رفتیم تصمیم براین شدکه اولین مسافرت خارج ازاستان گل پسرم برای کارمامان باشه بابانقی مامان انسیه عمه رخشی همه باهم رفتیم برف میبارید جاده لغزنده بودبعداز کلی دوندگی گفتن دوسه جلسه کار داره موقع برگشت بابا نقی به مانهاردادبعدازاین باید به فکرختنه کردن پسرمامان می شدیم باکمک دائی پیمان وقت گرفتیم ویه هفته بعدرفتیم بابانادر گفت اداره  کاری داره نتوست بیاد مارفتیم پذیرش گفتن پدر بچه باید امضاکنه تابابائی اومد کلی وقت گرفته شد بعدازاینکه کارتمام شد رفتیم خونه مامان نهار آنجابودیم ومامان انسیه برات کادو خریده بودهمین که رفتیم خونه شروع ب...
27 تير 1391

آمدن عمه مریم

سلام نفس مامان ،عمه مریم بخاطر کاری خونه مااومده دیشب داشتیم عکسهاتوکه برای عروسی دایی پیام انداخته بودی باچندتا دیگر رو  نگاه می کردیم که ازچند عکس خوشش اومد وگفت که بذارم تووبلاگت نفس مامان عمه مریم پیش ماست مارو از تنهائی و ینواختی درآورده انشاالله خوشبخت بشه ...
27 تير 1391

سفربه ماسال

سلام نفس مامان مریم خوبی روزپنچ شنبه٢٢/٠٤/٩١است من وبابائی تصمیم گرفتیم برای یه مدت نفس مامان رو ببریم ماسال ومن وبابائی رفت وآمدکنیم من از اداره وپسرمامان وبابائی از خونه حرکت کردن وقرار گذاشتیم سرایستگاه ماسال همدیگر روببینیم پسرمامان، وقتی می ریم ماسال همش بامهدی پسر عمو بابائی ومحمد رضاپسر، پسرعموبابائی ورضا پسرهمسایه ننه ماسالی روز تا شب بازی می کنه وشب موقع شام خوردن میاد خسته وکوفته وبه زور وزحمت شام می خوره ومی خوابه وچندتاعکس ازبچه ها درحیاط قدیمی ننه ماسالی گرفتیم وبرات گذاشتم خلاصه امروز شنبه ماساعت ٣٠/5 بیدار شدیم ماعمومهدی آمدیم تاایستگاه از آنجا هم با یکی از دو ستان عمو مهدی آمدیم رشت تازه س...
24 تير 1391

استادچی بو

سلام نفس مامان این مطلب رو باکمک خودت دارم می ذارم چون از این فرمها خوشت اومده امیدوارم بزرگ شدی یادت بیاد ولی بابا نادر همش برای شام خوردن عجله داره خیلی صدا می کنه نفس مامان امروز خونه خاله راحله رفته وبا مائده ومهدیا بازی کرده وبعد از آنجا با بابانادر پارک رفته وخیلی خسته به خاطر همین روتختش کنارم خوابش بردو  منم بقیه عکسها رو گذاشته وامیدوارم خوابهای خوبی ببینی ...
17 تير 1391

خاطرات بعد زایمان دربیمارستان

سلام عزیز مامان منو حدوا یک ساعت بعداز تو آوردن بیرون چون مامان یه عمل دیگه داشت وقتی به هوش آمدم   مامان انسیه بابا نقی عمه رخشی وبابانادرو دیدم همه بخصوص بابا نادر خیلی خوشحال بود بعد از چنددقیقه عمو اکبر آمد بعدخاله راحله اومد بابائی رفت گل وشیرینی بگیرهبعدخاله راحله فیلم گرفت وقتی همه رفتن  حالم زیاد خوب نبودوتوکمی ناراحتی می کردی عمه رخشی رفت پرستار رو آورد پرستار گفت باید آروغشو بگیرید عمه رخشی می گفت دلم می سوزه چه جوری پشتشو به این محکمی بزنم قراربود اگه موردی نداشته باشیم مرخص می شدیم فرداش دکترت اومد گفت موردی نداری اگه چیش کرده باشی از عمه رخشی پرسیدن عمه جواب دادنمی دونم دکتر ماررونگهداشت چون منم نمی دونستم ن...
14 تير 1391

روزهائی دوراز نفس مامان

سلام نفس مامان خوبی بابانقی چند وقتی تصمیم گرفت که تو رستم آباد مصالح فروشی باز کنه مامان مریم ناراخت است به چند علت :یکی اینکه بابانقی زحمتوشو کشیده دیگه نباید فکروخیال کنه ودیگه اینکه من  وابستگی شدیدی  به بابانقی ومامان انسیه دارم وبرای من باز سخت می شه نمیدونم توراچه کارکنم فکرم حسابی مشغول بود تا یه روزی بابا نادر گفت برای بابات بیکاری سخت ودردآوره توکلت به خداباشه برای محمدخدا بزرگه خلاصه امتحانات پایان ترم  منوبابائی تموم شد تصمیم براین شد یه مدتی نفس مامان بره بابابانقی ومامان انسی باشه وما رفت آمدکنیم خوب بود بعضی اوقات من نمی رفتم بابائی میآمد من خونه خاله راحله می رفتم برام سخت بود ب...
14 تير 1391

روزپدر

سلام نفس مامان مریم میخواستم درمورد واژه پدر که نشانه صبر واستقامت وازخودگذشتگی است روز پد ر مبارک تقدیم به بابانادر و بابانقی ...
13 تير 1391

عید85(2)

سلام پسرمامان برای عید باید خونه مامان بابائی می رفتیم من کمی دلهره داشتم چون هوا سرد بود هم خونه مادرجون عیدی شلوغ می شد ولی برخلاف تصور مامان خیلی خوب بود خوش گذشت عمه مریم مچ پاهاتو شکمتو می گرفت می گفت چرا رژیمش نمی دی خیلی چاقه خلاصه خیلی خوش گذشت وقتی داشتیم میرفتیم خونه مامان بابائی رفتیم خونه مامان انسیه برای خداحافظی خاله معصی وعمو یاسرآنجا بودن یه عک س باعمو یاسرانداختی ...
10 تير 1391

غوره چینی (غوره کندن)

سلام نفس مامان این خاطره مربوط به تیر ماه است پسرمامان ،امتحانات پایان ترم مامان وبابائی تمام شد ومامان انسی قصد کندن غوره ها راداشت مامان انسی به کمک بابانادر ونفس مامان غوره ها روکندن ومامان مریم هم از شما پذیرائی می کرد نفس مامان دم به ساعت آب شربت بستنی می خواست ومامان چند تاعکس ازشما درحال  فعالیت گرفتم واین عکسهات  که دوستش داری ...
10 تير 1391